shit

با دایی حرف زدم
گفت یه رازی بهت می گم قول بده به کسی نگی
گفت
و
گریه کرد.


ته نوشت: خدای بخشنده و مهربان این شانس دوباره رو نصیب خانواده شون کن. لطفا.

این روزها یکم بیشتر از قبل ها نیاز به استراحت دارم تا این دوره پریشان دلی بگذرد. خواب سر حالم می آورد. تکه تکه خستگی ام را می کند از من. امروز عصر آرام آرام داشت چشمهایم گرم می شد که تلفن زنگ زد. اون ور خط، مهدی ریحانی بود که میگفت خانم تابلو شما حاضره .

تمام خستگی و خوابم پرید ...

چند روز بعد یه تابلو منحصر به فرد از مهدی ریحانی هنرمند میاد رو دیوار خونمون.

بهش گفتم خسته ام و دوس دارم برم یه جایی هیچ کس رو نبینم 

بهم گف برات بلیط بندرعباس بگیرم بری سفر تا دلتم بخواد میتونی ماهی بخوری 

چقدر سخته آدم تو شرایطی باشه که هر لحظه منتظر زنگ تلفنی باشه که بهت بگن عزیزت تموم کرد !


ته نوشت: با تمامی ناامیدی ام امیدوارم این اتفاق نیفته.

اضطراب زیستن به مراتب تحمل ناپذیرتر از ترس از مرگ است.


سوء تفاهم در مسکو

سیمون دوبووار

در روابط مبتی بر عشق آن چه زندگی را بر هم میزند عشق و ماهیت وجودی عشق نیست بلکه "نامطمئن" بودن عشق است که زندگی را تحت الشعاع قرار می دهد.

چه تو مسیر رفت چه تو مسیر برگشت به لیسار که رسیدیم چشمامو بستم. نمی تونستم به تماشا شهری بشینم که تو رو دیگه نداره گاقا.

آدمی که دچار افسرده گی می شود، خشت به خشت تنهایی را با دستهای روحش روی هم می چیند و دیوار تنهایی را بلند و بلندتر می کند و میان چهار دیواری خانه اش و در سکوت به تنهایی اش فکر می کند و خود را محکوم به تنهایی می کند. کمتر کسی آگاه است که این انسان افسرده ی ناتوان، و تنها را تنفر و بیزاری از خودش بیشتر از تنهایی از پا می اندازد.

-کتاب اون یارو پیری رو خوندی ؟ نیچه رو میگم.
-یه کمی خوندم
- میدونی درباره ی عشق چی گفته ؟ گفته عشق مثل یه شهره که وقتی ما داخلشیم چیزا رو کاملا متفاوت تر از اون ماهیت حقیقی شون می بینیم.



دوران عاشقی همینگوی
یادداشت ها و خاطرات
مولف:ای.ای.هاچنر
ترجمه: مهرنوش امیری

هیچ حکومتی ادعای عدالت نمی تواند داشته باشد؛ مگر این که بر اساس خواست و رضایت مردم شکل بگیرد.


راه طولانی به سوی آزادی
کوکوکاچالیا
سیما رفیعی

وقتی برگشتم، تمام لباس هایی رو که اون جا پوشیده بودم در آوردم و انداختم تو شوتینگ زباله.فقط کلاهم رو به پسر کوچولوم دادم. خیلی دلش اون کلاه رو می خواست و همیشه هم سرش می گذاشت. دو سال بعد تشخیص دادن که تومور مغزی داره ... بقیه اش رو هم دیگه خودتون می تونید بنویسید. نمی خوام بیشتر راجع بهش حرف بزنم.

صدای هایی از چرنوبیل ، تاریخ شفاهی یک فاجعه اتمی
سوتلا آلکسیویچ

خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این
لطف ها کردی بتا تخفیف زحمت می کنم


حافظ

ته نوشت : طاقت بیار شهین جون